
باد ورم کرده در تب شب
ابری از دور ایستاده
مرده ی گمشده ای را می بینم
با تنی سخت خواب آلود و
پاهایی که سالها دویده
و دهانی که بر درختان بلند وزیده
خنده ام می گیرد
اما هنوز مرده به صندلی ام لم داده و
حرف می زند
:: بازدید از این مطلب : 174
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0